آنیتادختر دلبندمونآنیتادختر دلبندمون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

" آنیتــــا " فرشته آب ها

93/7/25

عاشق کفشی و اونم کفش های بزرگتر از خودت!!! و چه کیفی داره که اون کفش خاله ریحانه باشه!!!! و چکمه مادرجون93/8/18 و بالاخره 93/8/23 چکمه ی بزرگ خودت که مادرجون برات خریده   ...
2 آذر 1393

کارهای جدید

93/7/18 نماز خوندن دخترم   93/7/23 بلد شدی مکعب های جورچین رو روی هم بذاری   و همچنان عاشق تابی   93/7/24 و عاشق اینکه بغل کسی بمونی و باهاش برقصی
2 آذر 1393

93/7/13

عید قربان بود و خداروشکر امسال  باباحاجی گوسفند قربونی کرد و از این تاریخ شما شدی عاشق ببعی!!!
2 آذر 1393

93/7/12

عروس خانوم بگو بله این عنوان شعریه که مادر جون برات میخونه و میری بغلشون تا ببرنت کنار عکس با لباس عروست که از آتلیه گرفتیمو ذوق کنی و برقصی!!! تازه یاد گرفتی بری بالای مبل و لامپ بالای عکست رو هم روشن کنی!!!!
2 آذر 1393

93/7/10

نچ نچ میکنی برامون ،خوب هم میدونی که موقعی که نباید کاری رو انجام بدی باید نچ نچ کرد اول انجامش میدی بعد نچ نچ میکنی!!!!
2 آذر 1393

93/6/21

در چنین روزی با عمه آرزو رفتیم اونجا کیف کردی جای خیلی زیبایی بود نمیدونستم اما وقتی اومدیم خونه فهمیدم که من وشما مخصوصا شما حسابی سوختی !!قربون جونت برم. از عمه یاد گرفتی میگی هیس!اونم با عمل دست روی بینی و هیس!!! قربون دختر  
2 آذر 1393

93/7/9

شیطون بلای مامان فکر کنم گفته بودم که از روز تولدت که آریو برات تاب عروسک کادو آورد عاشق تاب شدی و تو پارک با گریه از تاب پا میشی، خونه مادر جون هم که هر پارچه ای رو میبینی باید تاب تاب بشی تازه قیافه هم میگیری اما پدر و خاله ریحانه هم یه کار جدید با تاب یادت دادن:دود دو کردن با پایه تاب شما هم با استعداد!!!!!
2 آذر 1393

دختر مامانی

عزیز دل مامان خیلی وقته که تو صفحه ت چیزی ننوشتم چون هم وقت کم میارم.هم تنبلی کردم،هم اینکه میخواستم ایده بدم یه آلبوم و دفترچه خاطرات برات تهیه کنم که فعلا موفقیت آمیز نبوده. کوتاهیه مامان رو به بزرگواریه خودت ببخش،عاشقتم مامانی اما بریم سر خاطرات دختر گلم.از کجا مامان بگه که خانومی شدی واسه خودت،فقط خیلی جیغ میزنی میدونی کار بدیه و بعدش خودت نچ نچ میکنی اما بازم خیلی جیغ میزنی.جمعه خواستم ببینم متوجه میشی و با دعوا کردن این کار رو ترک میکنی یا نه واسه همین دعوات کردم.ببخشید مامانی ! تا مرز گریه پیش رفتی که یکهو به پر نگاه کردی و وقتی لبخند کمرنگش رو دیدی دلت محکم شد و گوشه لبت لبخندی اومد و تمام زحمتم هدر رفت!!!و همچنان شما هستی و جی...
2 آذر 1393